۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

چه کسی میتواند افغانستان را آباد کند ؟


من و اندیشه هایم
از روزی که خوده شناختم و فهمیدم نام مه چی اس ، پسر کی هستم ، د کجا زندگی میکنم و مهم تر از همه از کدام قوم و قبیله هستم تا امروز با جمله های چون افغانستان بخیر جور میشه ، افغانستان از جور شدن خلاص اس و همین قسم جملات متعدد دیگه گوشهایم آشنایی کامل داره . هر کس آمد سر تخت شیشت و رفت ، گذشته از ای که افغانستان جور نشد بلکه روز بروز خرابتر هم شد . زمانیکه مه هشت یا نه ساله بودم مکتب میرفتم درس زیاد میخواندم و کت خود میگفتم خوب زیاد درس میخوانم اگه خدا کد دمی جور کدن افغانستان تانستم کمک کنم خوب میشه ، امی فکر تا دوران لیسه هم دذهنم بود تا کم کم فهمیدوم که نه بابا هیچ کس نیس که افغانستان ره جور کنه هرکس دنبال چور و چپاول خود اس ، هنوز هم فکر میکدوم که شاید مه نفامم چون هنوز چیز های ره که مه خواندم توانایی ایره به مه نمیته تا مسائل سیاسی ره تجزیه و تحلیل کنم امی قسم وخت تیر میشد تا ای که آمدوم امتحان کانکور دادم و در فاکولته علوم اجتماعی کامیاب شدم ، به امید ای که در جور کدن افغانستان سهیم باشم تا سال دوم فاکولته هم خیلی شدید درس میخواندم ، دیگه کم کم سرم خلاص میشد میتانستم که اوضاع و شرایط کشور ره به اساس توانایی که پیداکرده بودم تجزیه و تحلیل کنم ، از طرف دیگه کم کم به دوستانم انگیزه میدادم که بیایید حد اقل در مورد مسئولیت های ما یک کم فکر کنیم وقتی آنها حمایت شان را از مه اعلان میکدند میرفتم د پیش آدم های با نفوذ و کسانی که در شعار خود خدمت به مردم و افغانستان را مطرح کده بودند وقتی اوناره میدیدم که دوست دارند ازنیروی قشر جوان ، بی تجربه و صادق سو استفاده کنند باز هم از کار خود دست میکشیدم ازمی خاطر کم کم احساس نو در نهادم تولد شد ، با پیدا شدن افکار نو د ذهنم که اول ناشی ازناتوانی ، بی مسئولیتی ، خیانت و تعصب اغلب اساتید فاکولته بود دوم نبود انگیزه خدمت در ضمیر مسئولین بلند رتبه دولتی ، اعضای جامعه مدنی و مردم عوام سوم وضعیت فرهنگی خیلی بد جامعه و دها دلایل دیگه دست بدست هم داده و باعث بی تفاوتی مه و دها جوان دیگه که رقم مه واری خیال های گوناگونی ره د ذهن خود می پروارندند شد . دیگه بخیر همان احساس که قبلا داشتم کم کم فوت میکرد و از دنیای ذهنم میرفت تا اینکه از فاکولته فارغ شدم ، گذشت زمان کاملا مره هم مثل دیگه خاین ها واری به مرض بی تفاوتی دچار ساخت حالا دیگه مه یک مریض هستم " مرض بی تفاوتی " ذهنم ، فکرم ، خیالم احساساتم همه و همه درد میکنند و از جور شدن افغانستان دستم را ششتیم آها راستی یکی از عوامل دیگه ای که خیلی در کشتن احساساتم نقش داشت او ای بود که اقتصاد ما خیلی ضعیف بود خانواده میگفت حالا از فاکولته هم فارغ شدی باید بری کار کنی ، کار کدن بار سنگین دیگه بود که در سرزمین پهن و سحرای سرسبز شانه هایم تخت و تاز میکد، سبزه ها و شگوفه های افکارم از وجود خشکسالی در دنیای کار و بار داشت روز بروز پژمرده تر میشد دیگه نه فکری از منسجم ساختن بچه ها داشتم و نه خیالی از جور کردن افغانستان حالا دیگه مه کسی بودم که حداقل باید نصف از مصارف خانه ره برابر میکدم ، در منطقه خود ما امید کار پیدا کدن نبود ، آمدم کابل از یکطرف پول نان خوده نداشتم از طرف دیگه هر قدر میگشتم کار پیدا نمی شد خیلی سخت بود ، خلاصه بر اساس ارزیابی که کدم به ای نتیجه رسیدم که بی واسطه کار پیدا نمیشه پدر خوده د جریان گذاشتم و بریش گفتم گپ از ای قرار اس که بی واسطه و پول کار پیدا نمیشه بیچاره پدرم هم خیلی وس خوده زد بازنشد که نشد ، اگه بگویم کار نبود دروغ گو میشم کار زیاد بود حالی ام کار زیاداس هر کاری که بخواهی پیدا میشه امو زمان هم پیدا میشد ، د هر کجا پست اعلان میشد میرفتم به گفته کسانی که خوده روشنفکر میگیرن اپلای میکدم ، شارت لیست ، میشدم و میرفتم امتحان هم میدادم در وقت اعلان نتیجه میدیدم کسانی دیگه جذب شده ، کسانی جذب میشد که خود ستایی نشه در پیش ما پنجه هم پوره کده نمی تانست ، وقت امی رقم تیر میشد بعضی از دوستا میخواست مره همکاری کنه بیچارها مره میگفت که برو ای کاره کو او کاره کو باز د آخر زور شان نمی کشید که مره د یک جای مناسب نصب کنه و مه هم سر گردان میشدم قابل یاد آوری اس که دلیل ای سرگردانی مه ای بود که مه کارای هر رقمه قبول نمی کدم میگفتم باید کار پیدا کنم که د مسلکم بخوره و تنخاه خوب هم داشته باشه ای رقم کار پیدا نمی شد . آخر کار دیدم که نمیشه از روز ناداری و ناعلاجی مجبور شدم که د حومه های شهر رفته و به مزدور کاری شروع کنم ، روز اول به گفته ایرانی ها سر فلکه رفتم ، سر فلکه هم خیلی دور بود عین د پیش داشا نزدیک جبار خان دشت برچی از ترس ازی که رفیقایم مره نبین د کوته سنگی نامدم . د اونجه دیدم که چند نفر مزدور کار شیشتن ، سوال کدم کار پیدا میشه؟ یانه گفتند تقدیر و قسمت یک روز اس یک روز نیس مه هم د پهلوی یک جوان شیشتم تقریبا نیم ساعت تیرشد که دو نفر آمد یکی از اونا تیپ مزدور کار ره داشت فکر میکدی که از سر کار آمده و دیگیشه که به نام حاجی یاد میکدند ، تیپ صاحب کار ره داشت ، حاجی پیرهن و تنبان برنگ شیرچایی ، واسکت تکه ای برنگ سرمه ای پوشیده بود، کلاه سفید هم به سر گذاشته بود و یک لکه خیلی بزرگ روی کومه چپش نمایان بود گویا کدام وقت سالدانه بوده خلاصه هر دو آمدند . حاجی جوانی را که کنارم نشسته بود مخاطب قرار داده و گفت : کار میکنی ؟
جوان بغل دست من : بلی
حاجی : روز چند
جوان : دوصد افغانی
حاجی : با نان چاشت یا بی نان چاشت
جوان : با نان
حاجی : با نان یکصدو هشتاد افغانی میری
جوان : نه نمی صرفه
حاجی حرکت کد تا نفر دیگه پیدا کنه ، مزدر کاری که همرایش بود هم بیشتر از دو سه قدم از دنبالش نرفته بود که مه صدایش کدم بیا مه میرم بجایش ایستاد شد از اینکه تیپ و لباس من از صاحب کار او " حاجی " شیک تر بود " پیرهن و تنبان سفید و پاک ، به اصطلاح پسر های جوان واسکت کوماندو ، کرمیج های سفید ، دستمال گردن سفید و ریش منظم داشتم " به طرفم خیره شد و صدا کد .
حاجی !
حاجی ! ای بچه میگه مه میروم ،
حاجی با اکت خاص رویش را دور داد وگفت : او کار میتانه ؟
مه گفتم : آه مه کار میتانم .
حاجی : سی کو اگه کار میتانه ببر
مزدورکار حاجی : بیخی که بریم
خیستم و هر دو حرکت کدیم ، در طول راه مزدور کار حاجی بریم گفت کار میتانی ، گفتم آه میتانم مه کار گر خوب هستم ، گفت مه دیگیشه نمی فامم مه از تو کار میخوایم ، گفتم درسته اس ، تا ای که سر کار رسیدیم . کار ما طوری بود که حاجی میخواست دور خانه خوده سمیت کند بری ازی کار چار نفر کار میکدیم ، مه ، یک مزدور کار دیگه ، خلفه بنا و امی شخصی که قبلا به نام مزدورکار حاجی میشناختمش بود مزدور کار حاجی مزدورکار نبود بلکه بیادر حاجی بود و به نام آخند یادمیشد حالا دیگه آخند صاحب کار بود خودش چندان کار نمی کد ، ما دو نفر مزدور کار دیگه مجبور بودیم زمینه ره مساعد کنیم تا خلفه بنا به سمیت ریختن شروع کنه ازمی خاطر بمجرد رسیدن سر کار آخند یکدانه کلنگه بدستم داد تا پشت خانه را بیکنم تا چاشت سراسر مه کلنگ کاری کدم چون خیلی مدت میشد کار فزیکی نکده بودم واقعا وضعیتم خیلی خراب شده بود کلنگ زدن خیلی سخت اس اگه کدام وقت کلنگ زده باشید میفامید ، تا ای که چاشت شد ، از چاشت بباد هم جغل و سمیت گد میکدیم ، خیلی کار ثقیل بود واقعا ثقیل بود خلاصه امو روز تیرشد . صبای او روز بازهم سر فلکه آمدم چون دست هایم شبه دست های یک مزدور کار نبود از امی خاطر منت سر کارگر دیگه ره کشیده و به کار شروع کدم تقریبأ پانزده روز امی قسم تیرشد اما نمی فامم چه اتفاقی افتاد و مه در یک موسسه تحقیقاتی استخدام شدم و به کار شروع کدم تقریبا دوسال تیرمیشه که دمی نهاد کار میکنم و امروز خواستم تا با بیان قسمتی از سر گذشت خود ، دور نمای شرایط زندگی د افغانستان ره بری شما به تصویر بکشم و هم چنان پیرامون ای که جریان افغانستان سازی چه اس یک برسی اجمالی داشته باشیم .
آنچه واضح است
خب از مطالعه اینکه احمد شاه ابدالی چه کرد ، تیمور لنگ کی بود ، نادر شاه چه کاری انجام داد ، ظاهر شاه چه شاهکاری داشت ، فلان و فلان چه عمل انجام داد و یا پدران و نیاکان ما چطور در مقابل تهاجم ها از خودشان دفاع کردند و شوروی را چه قسم شکست دادند میگذریم بخاطرکه همه میدانند فکر میکنم نیاز به باز خوانی آن نیست . بنا براین خوب است یک دید کلی در مورد جریانهای سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی کشور از دوران حکمرانی داکتر نجیب شروع تا امروز داشته باشیم .
مجاهدین راه حق !
آنچه واضح است که احدی نمیتواند از آن چشم پوشی کند خیانت کردن و ریختاندن خون ملت و به یغما بردن دارایی کشور است . اینکه چه کسانی این عمل شرم آور را متقبل شدند هم مثل منور روشن است ، هرکی آمد به نوبت خود برای رسیدن به قدرت ، حیثیت ، امید و آرزوی ملت را زیر پای کرده حتی ناموس شان را دربادفنا دادند و خون شان را ریختند و بدون اینکه خجالت بکشند نام این همه خیانت و جنایت را خدمت به وطن گذاشتند میدانم از نظر شما هم جالب است . گیرم تا زمانیکه داکتر نجیب کمونیست بود و میخواست اصول فلسفه کمونیستی و مارکسیستی را در کشور تطبیق کند به همین دلیل مجاهدین جهاد را وظیفه ایمانی خود دانسته و جنگ میکردند . اما واقعیت ها نشان میدهد که بعد از یک مدت داکتر نجیب طرح مصالحه ملی را مطرح کرد ، پایبندی خود و اعضای حزبش را از اصول و ارزش های جامعه اعلان کرد در این زمان چرا مجاهدین راه حق ، به جهاد شان ادامه دادند ؟ کدام جهاد ؟ بر اساس کدام دلیل و توجه دینی ؟
گیرم مجاهدین در راه حق جهاد کردند افغانستان را از وجود کمونیست ها ، مارکسیست ها و خائنین دین و وطن پاکسازی کردند پس چرا سعی نکردند تا بنیان گذار حکومتی باشند که اساس آن برمبنای اصول اسلامی ، کرامت انسانی و ارزش های افغانی استوار میبود؟ در روند تقسیم قدرت جوی های خون را در شهرها و روستاهای کشور جاری کردند درنتیجه هم نتوانستند یک آرامش نسبی برای مردم بیاورند . شاهکاری های را که مجاهدین راه حق انجام دادند میتوانیم بگونه ای خلاصه چنین بیان کنیم " چپاول و دزدی اموال مردم ، تجاوز به ناموس مردم ، قتل عام مردم ، ذبح کردن انسان ، میخ کوبیدن در سر انسان ها ، بریدن سینه های خانم ها ، زنده پوست کردن اشخاص ، بریدن اعضای یک شخص از گوش و بینی شروع تا آله تناسلی ، کشیدن ناخن ها در حالت زندگی و امثالهم " این همه دست آورد های بی نظیر را مجاهدین ما دارند .
طالبان کرام یا مسلمانهای بی علم
بعد از مجاهدین طالبان کرام آمدم درست است که طالبان یک مقدار نظم اجتماعی را آورده بودند اما در برابر آن چندین سال جوانهای مارا به طرف قرون وسطی اروپا سوق دادند همین حالا دخترها و پسرهای که در ابتدای حاکمیت طالبان کرام تولد شدند تا زمان از هم پاشیدن نظام شان مطلق بیسواد هستند از این گروه بی سواد چه میتوانیم توقع کنیم جز ادامه و تطبیق خط مشی مجاهدین و طالبان کرام ، دست آورد های که طالبان کرام داشتند " قتل عام مردم ، منع کردن دخترها از رفتن به مکتب ، ایجاد و تشدید تفرقه در میان اقوام ، افزایش بیکاری ، کشتن داکتر نجیب ، منهدم ساختن دو آثار تاریخی بت های بامیان ، زمینه سازی مداخلات بیرونی در امور داخلی افغانستان خصوصا درتصمیم گیری ها و دها مسائل دگر"
پیشرفت یا پسرفت
بعد از سقوط طالبان یکبارگی چنان پیشرفت کردیم که حتی در انداختن پوست کیله هم از اصول دیموکراسی سخن میگفتیم نام خدای ما با چنین پسرفت و پیشرفت ، همه شاهد بودیم که خود ما نتوانستیم امورات اداری خود را افغانیزه کنیم بلکه خارجی ها آمدند بدون اینکه خصوصیات ، ارزشها ، هنجار ها و باورها در مجموع فرهنگ مارا در نظر بگیرند زد تمام دار و ندار مارا خارجیزه کردند که خدا میداند تا چه وقت خود را جمع کرده نمیتوانیم ، آنعده از جوانان روشنفکر ما که از هویت خود منکر شدند جای اینکه یک تعریف دقیق از دیموکراسی ارائه کنند و به آگاهی مردم بپردازندبلکه به ترویج فرهنگ خارجی ها پرداختند واقعا که .... واضح است که بعد ازسقوط طالبان کی زمام امور را روی دست گرفت "بین ما و تو باشد آقای حامد کرزی " مردم هم با اعتماد و امیدهای خاص جهت موفق شدن آقای کرزی دست به دعا بودند . نوید های آقای کرزی ، حضور نیروهای خارجی در افغانستان ، شکست طالبان که کاملأ غیر قابل تصور بود ، عودت مهاجرین و ملیارد ها دالر که جهت باز سازی و نوسازی وارد افغانستان میشد همه و همه دلایل امیدواری مردم را تشکیل میدادند . همه به هم میگفتند افغانستان دیگه جور شد ، گذشت زمان و پالیسی های نادرست حکومت داری ، امید های مردم را به مایوسی مبدل ساخت اکنون دگر کسی امید این را ندارد که افغانستان به پای خود می استد چون آقای کرزی نتوانست که حد اقل اندکی از آرمان های مردم را بر آورده بسازد بلکه عدم توازن رشد اقتصادی افراد ، گرسنگی ها ، بیکاری ها ، بی امنیتی ها ، بوجود آمدن مایوسیت جمعی ، فساد اداری روز افزون فضای جامعه را محصور کرده است .
بادر نظرداشت این همه کوتاهی که واقعأ جبران ناپزیر است باز هم می بینیم که مردم چه توقع های بی مورد از حکومت دارند وقتی یک خبرنگار در مصاحبه از مردم سوال میکند که از آقای کرزی چه میخواهید میگویند سرک ما را جور کند ، شفاخانه آباد کند فلان کند فلان کند...... ، واقعا جالب است آخر فکر نمی کنند که اگر آقای کرزی انجام دادنی خدمت بود تا حالا که امکانات داشت باید انجام میداد از این ببعد چه کار خواهد کرد یا چه کار میتواند؟ بدون تردید یک سری کارهای هم انجام شده اما بر اساس اینکه کمیت خدمات انجام شده در مقایسه با ریزش خون مردم بیگناه ، فقر، فساد اداری ، هدر رفتن پول های کمک شده در افغانستان و ..... خیلی ناچیز است گفته میتوانیم که نشدن خدمت ملموس تر است نسبت به شدن خدمت .
چند شب قبل از تلویزیون شنیدم که مردم بامیان سرک های شان را کاگل میکنند ، چرا که در قسمت قیرریزی آنها از طرف مسئولین بی توجهی صورت گرفته است ، با خود گفتم بیا بخیر مردم میتوانند از حقوق خود دفاع کنند فردای آنروز شنیدم که مردم بامیان حمایت شان را از آقای کرزی اعلان کردند تا درخلال سه ما به تعویق افتادن انتخابات قدرت سیاسی را در دست بگیرد ، بااطمينان ميتوانم بگويم، با درنظرداشت محدودیت های که در بامیان وجود دارد بیست درصد مردم از این مسئله اطلاع ندارند ، واقعا جالب است ، کاگل سرک و حمایت از رئیس جمهور که نتوانسته در قیر ریزی سرک توجه کند . بیا و پوره کن ، کی بگوید در افغانستان خدمت نشد ؟ جالب انجاست که مردم تابکی از حقوق شان دفاع نمی کنند چرا به چهار نفر بد بخت این فرصت را میدهند که به نمایندگی شان صحبت کنند . این به همه ای مردم نمایان است ، آقای کرزی آنچه را که باید انجام میداد نتوانست پس آنهایکه حمایت شانرا از وی اعلان میکنند چه خواب دیده اند ؟ به چه دلبسته اند ، نکنه که دوباره به مسئله قوم گرایی دست زده اند و برای تداوم قدرت آقای خلیلی چنین کاری را انجام دادند .
ازطرف دیگه یک تعداد از مردم های دیگه حمایت شان را از اقای خلیل زاد اعلام کردند و میگفتند که بجز از خلیل زاد هیچ کس نمی تواند افغانستان را جور کند ، اقای خلیل زاد هم در مصاحبه هایش خاطر نشان ساخته بود که مردم از من خواهش کردند تا یکی از کاندیدهای ریاست جمهوری باشم .
من فقط به عنوان یک جوان که در جامعه خودم تولد و بزرگ شدم وهم چنان شناخت دقیق از ساختار جامعه افغانستان دارم میتوانم بگویم که . آی مردم هیچ کس این سرزمین را آباد نمی تواند خصوصأ کسانی که در غرب زندگی کردند و یاکسانیکه دستهای شان به خون پاک مردم آلوده هست ، جز خود ما وشما ، آنهاییکه در غرب زندگی کرده اند نه ساختار جامعه ای مارا میدانند و نه از خصوصیات فرهنگی این سرزمین آگاهی دارند ، نه آرزوهای مردم را میدانند ونه آنچه را مردم ضرورت دارند و آنهاییکه خون مردم را ریختانده اند دوباره همان کار را که قبلأ انجام داده بودند انجام میدهند " آزموده را آزمودن خطاست " پس چرا خود را بدست خود خراب میکنید مگر در طول زمانهای گذشته چیزی برداشت نکردید؟ همه روزه لک ها دالر به بهانه های گوناگون و پروژه های که اصلا احتمال کامیابی آن وجود ندارد به مصرف میرسد اما مردم از گرسنگی میمیرند چرا دل خود را به فرزندان این وطن نمی سوزانید؟ نیاز نیست به تفصیل بگوییم از پل و پلچک شروع تا اعمار ساختمانها ، به چه حد خیانت صورت گرفت ؟ پس بیایید بخود و به فرزندان خود بی اندیشیم ، خارجی ها خصوصأ آمریکایی ها تا باما خیانت نکنند خدمت نمی کنند . آنچه که خیلی جالب است این است که راد مردان ما که در سینه های شان میکوبند و ادعای شخصیت میکنند پسوند شان هم جز خیانت چیزی دگر نیست آیا اینها وجدان دارند ؟ تا بکی در حق این مردم جفا میکنند ؟ چیز دیگر نمی خواهم بگویم فقط میخواهم بگویم خدا خیر مارا پیش کند همین .

هیچ نظری موجود نیست: