۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

دور روز در اروپا" قسمت اول "


تقريبا يك هفته به فرصت نهاي باقي بود . بعد از اينكه گفتند در قومانداني امنيه غزني پاسپورت نيست تصميم گرفتم همراي لورنزو بگويم من كاردارم نمي توانم در اين كورس شركت كنم . روز بعد حين كه جلسه كاري موسسه برگذار شد لورنزو ، ما سه نفر" من ، هاشم ، جاويد " را به عنوان مشتركين كورس leadership and management for Integrity  در بوداپست معرفي كرد . وي صورتش را بطرف من كرده و گفت جميل موضوع پاسپورت چطور شد ؟  قبل از اينكه بگويم پاسپورت نگرفتم
گفتم : لورنزو خيلي مايل بودم امتيازات اين سفر را از دست ندهم اما فكرمي كنم نمي توانم در اين كورس اشتراك كنم . لورنزو باناراحتي گفت :
 يعني تو نمي خواهي بروي ؟
 گفتم : نخير
 گفت : امكان ندارد . پاسپورت گرفتي ؟
گفتم : نخير ، رو بطرف آقاي فيض كرده  
گفت : جميل بايد غزني برود و پاسپورت بگيرد وقت كم داريم
 گفتم : در غزني پاسپورت نيست . ياري كه يكي دگري از همكارانم است گفت : از حوزه چهار هم ميتواني پاسپورت بدست بياوري . بيشتر از اين نمي خواهم در مورد پاسپورت گرفتن چيزي بگويم اما در طول چهار روز از حوزه چهار پاسپورت گرفتم .
از كابل تا اسلام آباد
رفتن در اروپا كار ساده نيست ، ازبدست آوردن دعوت نامه تا ويزه شينگن مشكلات خاص خودش را دارد ، نبود سفارت مجارستان در كابل باعث شد تا بمنظور گرفتن ويزه راهي اسلام آباد شويم ، بنا براين گرفتن ويزه پاكستان نيز يكي از اولويت هاي كاري بود. فرداي آنروز ، از اينكه فرصت ايستادن در صف ويزه پاكستان را نداشتم با پرداخت 500 افغاني رشوه در اول صف قرار گرفتم ، مدت دو روز ويزه پاكستان را نيز بدست آوردم .
اگر بگويم از سفردر پاكستان هراس نداشتم دروغ گفتم زيرا قبلا برخي از دوستان گفته بودند در پاكستان بيشتر از افغانستان فساد اداري وجود دارد ، اگر پوليس هاي پاكستان بدانند افغاني هستي در صورت داشتن ويزه هم مبلغي را به عنوان خرچه چاي مي گيرند ، در هرصورت آقاي فيض را خدا حفظ كند رهنمود خوبي را در اختيار ما گذاشت . قرارشد فرداي آنروز من و هاشم از كوته سنگي باهم رهسپار پاكستان شويم .

مي گفتند در اروپا  رفتار روز مره مردم براساس تفاوت هاي جنسيتي تعريف نمي شود يعني پسر و دختر در هر كجا مي توانند آزادانه همديگر را ببوسند، برايم عجيب بود . تعريف من از رفتار اجتماعي در چارچوب ويژگي هاي فرهنگي جامعه اي شكل گرفته بود كه در آن بجز از موعظه تعدادي از ملا هاي دروغگو چيزي دگر ميسر نبود ، خب از اصل موضوع دور نرويم ، وقتي از ترمينال فرانكفورت خارج شديم ، در كنار جاده عمومي چيزي را ديدم كه قبلا در موردش شنيده اما نديده بودم ، يكي از عساكر ناتو توسط هواپيماي كه ما در آن بوديم تازه از افغانستان برگشته بود همراي خانمش دهان به دهان چسپانده همديگر را مي بوسيدند ، طرف دگر ما پسري دستش را دور كمر يك دختر خانمي كه فقط يك شرت داشت و يك سينه بند حلقه كرده بود و گرم صحبت بودند . برايم جالب بود ، بياد وب نوشته هاي حسين حسرت افتادم كه توسط مسافر برتانيا در هفتاد آيات قرآن شريف ملامت شده بود . وقت كم بود ، قرارشد اول شهر فرانكفورت را دوربزنيم بعد توسط قطار راهي پاريس شويم ، واقعا شهرفرانكفورت شهر باصفايي بود بويژه براي كساني كه مثل ما از يك كشور جنگ زده و از كاروان افتاده  رسيده بودند . 
در فرانكفورت سكوت حكم فرما بود جز صداي تاير خودرو ها وهم چنان پس از مدت زمان معين صداي چرخه هاي آهنين قطار چيزي بگوش نمي رسيد ، نه از پسربچه هاي كه صدا مي كنند كارته پروان ، باغ بالا ، كوته سنگي اثري بود و نه از گداهاي كه به قول استاد اخگر با سكوت معني دار بصورت تان نگاه مي كنند خبري ، بوي گنده ده افغانان را بگذاربجايش كه حتي با يك برنامه كاري دوساله هم نميتوان پيدايش كرد . همه آرام مشغول انجام كارشان بودند ، در يكطرف دو پسر و دو دختر دوبوتل واين را گرفته و در دو طرف ميزبه شراب نوشي پرداخته بود و در طرف دگر شاگرد رستورانت به جمع آوري ظروف يك بارمصرف ، در آن طرف جاده مادري به نظر مي رسيد كه كودكش را در ريكشا انداخته و به سمتي در حركت بود ، باوجود آنكه همه شراب مي نوشيدند و به اصطلاح ما كل و كور " نشه " بودند و دخترها هم اصلا حجاب نداشتند " با يك واسكت و يك شرت " مي گشتند ، كس به كس كار نداشت . براي من مشاهده چنين فرهنگ تازگي داشت ، ميدانستم كه يك فرهنگ است اما در قسمت پويايي و يا عدم پويايي آن نه در آن لحظه نظري داشتم و نه حالا ولي آقاي هاشم كه يكي از همكارانم هست قبل از سفر در اروپا از پويايي فرهنگي اروپا سخن ميراند . ما هم براساس نياز در يكي از قهوه خانه ها نشستيم و از شاگرد قهوخانه خواستيم تا سه گيلاس جزسيب براي مان بياورد .

۱ نظر:

حسرت گفت...

درود
امید خوش گذشته باشد، سفرنامه ی خواندنی اینجا گذاشته ای.