تقريبا يك هفته به فرصت نهاي باقي بود . بعد از
اينكه گفتند در قومانداني امنيه غزني پاسپورت نيست تصميم گرفتم همراي لورنزو بگويم
من كاردارم نمي توانم در اين كورس شركت كنم . روز بعد حين كه جلسه كاري موسسه
برگذار شد لورنزو ، ما سه نفر" من ، هاشم ، جاويد " را به عنوان مشتركين
كورس leadership and
management for Integrity در بوداپست معرفي كرد . وي صورتش
را بطرف من كرده و گفت جميل موضوع پاسپورت چطور شد ؟ قبل از اينكه بگويم پاسپورت نگرفتم
گفتم : لورنزو خيلي مايل بودم امتيازات اين سفر
را از دست ندهم اما فكرمي كنم نمي توانم در اين كورس اشتراك كنم . لورنزو
باناراحتي گفت :
يعني تو
نمي خواهي بروي ؟
گفتم : نخير
گفت :
امكان ندارد . پاسپورت گرفتي ؟
گفتم : نخير ، رو بطرف آقاي فيض كرده
گفت : جميل بايد غزني برود و پاسپورت بگيرد وقت كم
داريم
گفتم :
در غزني پاسپورت نيست . ياري كه يكي دگري از همكارانم است گفت : از حوزه چهار هم
ميتواني پاسپورت بدست بياوري . بيشتر از اين نمي خواهم در مورد پاسپورت گرفتن چيزي
بگويم اما در طول چهار روز از حوزه چهار پاسپورت گرفتم .
از كابل تا اسلام آباد
رفتن در اروپا كار ساده نيست ، ازبدست آوردن
دعوت نامه تا ويزه شينگن مشكلات خاص خودش را دارد ، نبود سفارت مجارستان در كابل
باعث شد تا بمنظور گرفتن ويزه راهي اسلام آباد شويم ، بنا براين گرفتن ويزه
پاكستان نيز يكي از اولويت هاي كاري بود. فرداي آنروز ، از اينكه فرصت ايستادن در
صف ويزه پاكستان را نداشتم با پرداخت 500 افغاني رشوه در اول صف قرار گرفتم ، مدت
دو روز ويزه پاكستان را نيز بدست آوردم .
اگر بگويم از سفردر پاكستان هراس نداشتم دروغ
گفتم زيرا قبلا برخي از دوستان گفته بودند در پاكستان بيشتر از افغانستان فساد اداري
وجود دارد ، اگر پوليس هاي پاكستان بدانند افغاني هستي در صورت داشتن ويزه هم
مبلغي را به عنوان خرچه چاي مي گيرند ، در هرصورت آقاي فيض را خدا حفظ كند رهنمود
خوبي را در اختيار ما گذاشت . قرارشد فرداي آنروز من و هاشم از كوته سنگي باهم
رهسپار پاكستان شويم .
مي گفتند در اروپا رفتار روز مره مردم براساس تفاوت هاي جنسيتي
تعريف نمي شود يعني پسر و دختر در هر كجا مي توانند آزادانه همديگر را ببوسند، برايم
عجيب بود . تعريف من از رفتار اجتماعي در چارچوب ويژگي هاي فرهنگي جامعه اي شكل
گرفته بود كه در آن بجز از موعظه تعدادي از ملا هاي دروغگو چيزي دگر ميسر نبود ،
خب از اصل موضوع دور نرويم ، وقتي از ترمينال فرانكفورت خارج شديم ، در كنار جاده
عمومي چيزي را ديدم كه قبلا در موردش شنيده اما نديده بودم ، يكي از عساكر ناتو
توسط هواپيماي كه ما در آن بوديم تازه از افغانستان برگشته بود همراي خانمش دهان
به دهان چسپانده همديگر را مي بوسيدند ، طرف دگر ما پسري دستش را دور كمر يك دختر
خانمي كه فقط يك شرت داشت و يك سينه بند حلقه كرده بود و گرم صحبت بودند . برايم
جالب بود ، بياد وب نوشته هاي حسين حسرت افتادم كه توسط مسافر برتانيا در هفتاد
آيات قرآن شريف ملامت شده بود . وقت كم بود ، قرارشد اول شهر فرانكفورت را
دوربزنيم بعد توسط قطار راهي پاريس شويم ، واقعا شهرفرانكفورت شهر باصفايي بود
بويژه براي كساني كه مثل ما از يك كشور جنگ زده و از كاروان افتاده رسيده بودند .
در
فرانكفورت سكوت حكم فرما بود جز صداي تاير خودرو ها وهم چنان پس از مدت زمان معين
صداي چرخه هاي آهنين قطار چيزي بگوش نمي رسيد ، نه از پسربچه هاي كه صدا مي كنند
كارته پروان ، باغ بالا ، كوته سنگي اثري بود و نه از گداهاي كه به قول استاد اخگر
با سكوت معني دار بصورت تان نگاه مي كنند خبري ، بوي گنده ده افغانان را
بگذاربجايش كه حتي با يك برنامه كاري دوساله هم نميتوان پيدايش كرد . همه آرام
مشغول انجام كارشان بودند ، در يكطرف دو پسر و دو دختر دوبوتل واين را گرفته و در
دو طرف ميزبه شراب نوشي پرداخته بود و در طرف دگر شاگرد رستورانت به جمع آوري ظروف
يك بارمصرف ، در آن طرف جاده مادري به نظر مي رسيد كه كودكش را در ريكشا انداخته و
به سمتي در حركت بود ، باوجود آنكه همه شراب مي نوشيدند و به اصطلاح ما كل و كور
" نشه " بودند و دخترها هم اصلا حجاب نداشتند " با يك واسكت و يك
شرت " مي گشتند ، كس به كس كار نداشت . براي من مشاهده چنين فرهنگ تازگي داشت
، ميدانستم كه يك فرهنگ است اما در قسمت پويايي و يا عدم پويايي آن نه در آن لحظه
نظري داشتم و نه حالا ولي آقاي هاشم كه يكي از همكارانم هست قبل از سفر در اروپا
از پويايي فرهنگي اروپا سخن ميراند . ما هم براساس نياز در يكي از قهوه خانه ها
نشستيم و از شاگرد قهوخانه خواستيم تا سه گيلاس جزسيب براي مان بياورد .
۱ نظر:
درود
امید خوش گذشته باشد، سفرنامه ی خواندنی اینجا گذاشته ای.
ارسال یک نظر